بهشت
جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۶ ق.ظ
بهشتیان در صف ایستاده بودند و نوبت خود را انتظار می کشیدند. دروازه ی بهشت باز شد و فرشته ها پیش از هر کس جوان مرد را فراخواندند تا وارد بهشت شود.
بهشتیان اعتراض کردند و چرایش را پرسیدند و گفتند: مگر جوان مرد چه کرده است که پیش از دیگران به بهشت می رود؟
فرشته ها گفتند: نمی دانید که او چه کرده است. خداوند به همگان فکرت داد اما او توانست از فکرت به محبت برسد و از محبت به هیبت و از هیبت به حکمت. اما نیکو آن بود که او از حکمت به شفقت رسید. شما نبودید و نمی دانید که او با شفقتش چه می کرد. او بود که شب و روز برای مردم دعا می کرد و می خواست به جای همه ی مردم بمیرد تا هیچ کس طعم مرگ را نچشد، او بود که می خواست حساب همه ی مردم را از او بکشند تا در قیامت حسابی برای کسی نماند، او بود که از خدا خواهش می کرد به جای همه مجازات شود تا دوزخ از گناهکاران خالی بماند. حالا بهشت و نوبت اولین، کم ترین چیزی است که باید به او داد.
*
*
*
جوان مرد اما بهشت و نوبت اولین را قبول نکرد. او از میان همه ی پاداش ها، تنها خشنودی خدا را برداشت و بهشت و نوبتش را هم به دیگران بخشید.
۹۴/۰۴/۱۹